نمیدانم تصورتان از یک کارگاه خیاطی در یکی از خیابانهای فرعی طبرسیشمالی چیست! وقتی تلفنی قرار مصاحبه را با نرگس اصغری میگذاشتم، تصور میکردم با یک بانوی سیوچندساله گفتگو میکنم و قرار است در جمعی حاضر شوم همگی باتجربه و اهل فن؛ چراکه به من گفته بودند که نرگس اصغری کارآفرینی است که توانسته در محله خود برای چند نفری شغل ایجاد کند. چه میدانستم این کارها از عهده یک دختر ۲۵ ساله هم برمیآید؛ اینگونه بود که وقتی وارد کارگاه شلوغ و پر از هیجان و خنده خانم اصغری شدم، همه تصوراتم برهم ریخت و دوباره همه را از نو ساختم.
کارگاه نرگس اصغری همکف یک خانه دوواحدی و مجزا بود با یک اتاق خواب و آشپزخانهای نیمبند و یک هال کوچک. حیاطی هم داشت کمتر از ۱۰ متر که وقتی ما آنجا بودیم یک پراید، پنج متر از آن را اشغال کرده بود. نرگس همه قسمتهای خانه را از انواع چرخهای خیاطی پرکرده بود. چهار، پنج دستگاه را توی هال گذاشته بود که علاوهبر پنجره نسبتا بزرگی که نور آن را تأمین میکرد، مهتابیهای کوچکی هم بالای سر هر دستگاه تعبیه شده بود تا نور کافی روی دست چرخکارش باشد. چرخ سردوز را هم در کنار آشپزخانه و روبهروی در ورودی گذاشته بود.
در اتاق نیز خودش مینشست و دو نفر دیگر. تمام کف خانه پر از تکههای پارچه بود؛ یعنی این کارگاه توسط حدود ۱۰ بانوی جوان کوچهپسکوچههای بولوار طبرسی اداره میشد. دو طرف هر چرخ خیاطی، تکههای یکرنگ و شبیه بههم پارچه ریخته بود. چرخکار از یک طرف پارچه را برمیداشت و عملیات موردنظر را روی آن اعمال کرده و در طرف دیگر چرخ تلمبار میکرد. کارگاهی تمامعیار که خندهها و شوخیهای کارگران با کارفرمایشان جوّ خشک کار را ملیح و شیرین کرده بود.
از همان ابتدای گفتگوی دوستانهمان، بهدنبال رمزورازی میگشتم که دریابم چگونه میشود یک بانوی جوان که در نیمه دهه ۲۰ زندگی خود بهسر میبرد، توانسته کارگاهی علم کند و چند نفر همسنوسال خود را گرد آورد و بخشی از چرخه تولید این کشور را به دست گیرد؛ بهدنبال نکتهای مدیریتی یا اتفاقی معجزهگونه که او را چند مرحله جلو رانده باشد، اما قصه کارآفرینی نرگس با قصه عادیِ یک دختر عادی تفاوتی نداشت. تنها تفاوتش در فکر و اندیشهای بود که از او یک کارآفرین میساخت.
نرگس برایمان گفت که از سال ۸۹، یعنی وقتی از هنرستان فارغالتحصیل شدم، به فکر کارکردن افتادم و در یک کارگاه خیاطی بزرگ مشغول شدم. او بیان کرد تا پنج سال برای مردم کار میکردم و دستمزدش را از کارفرما میگرفتم، اما بعد تصمیم گرفتم دیگر برای خودم کار کنم.
اولین نکتهای که از حرفهای نرگس به دست آوردم، این بود که «باید مقدمات کار را یاد بگیریم و به فکر ایجاد تولیدی برای خودمان باشیم». اما مسلما این تنها نکته نبود. درباره خانوادهاش پرسیدم. پدرش میوهفروش است و مادرش خانهدار بوده است؛ مادری که بهتازگی خانواده را تنها گذاشته و از دنیا رفته است. از نرگس پرسیدم وقتی به اهالی منزل گفتی که میخواهی کارگاه خودت را باز کنی، عکسالعمل پدر و مادر و خواهر و برادرهایت چه بود؟ پاسخ او «حمایت خانواده» بود؛ همان چیزی که بسیاری از جوانان ما از آن محروم هستند و پدرها و مادرها اهمیت آن را فراموش کردهاند.
نرگس افزود: وقتی در خانه گفتم که میخواهم کارگاه خودم را بزنم، همه خوشحال شدند و استقبال کردند. از همه بیشتر مادرم خوشحال شد و حمایتم کرد. به من میگفت تا کی میخواهی برای دیگران کار کنی. اگر خودت ۱۰۰ تومان درآمد داشته باشی، بهتر است تا اینکه منتظر باشی یک نفر دیگر دستمزدت را بدهد.
حمایت خانواده نرگس برای شروع کار تنها به تشویق ختم نشد. آنها حتی بخشی از سرمایه خود را در اختیار او قرار دادند. نرگس ادامه داد: از کار در کارگاهها، حدود پنج میلیون تومان پسانداز داشتم. پول رهن اینجا را هم از پدرم گرفتم و هفت، هشتمیلیون تومان هم از خواهرهایم قرض گرفتم.
نرگس متعهدانه پولی را که از خانواده قرض گرفته بود، در همان چند ماه اول راهاندازی کارگاهش پس داد. این نکته شاید برای آنهایی که از پدرومادرشان انتظار بخشش اموالشان را دارند، جالب باشد. نرگس اصغری فقط روند پیشرفت کارش را برایم توضیح میدهد و من سعی دارم تا با چیدن نکتهها در کنار هم، پازل موفقیت یک کارآفرین جوان را حل کنم.
شاید بتوان تعهد در کار را سومین عامل تعیینکننده برای راهاندازی یک کسبوکار دانست. نرگس حتی در پرداخت حقالزحمه کارکنانش هم دقت به خرج میدهد. او خاطرنشان کرد: اوایل که کار را تحویل میدادم، گاهی پول را دیر میپرداختند. من هم برای پرداخت دستمزد پرسنل از خواهرم قرض میگرفتم.
حالا نکتهاش این است که خواهر نرگس مشغول تهیه جهیزیه بوده و همان مبلغی را که پدر برای خرید جهیزیه به او میسپرد، نرگس میگرفت تا دستمزد پرسنلش دیر نشود.
تعهدپذیری کاری فقط در پرداختن بهموقع دستمزد کارگران و قرضها و وامها نیست. این تعهد میتواند اعتبار شغلی هم بیاورد. امروز، نرگس اصغری در میان همصنفانش این اعتبار را بهدست آورده و شاید بتوان گفت آن را مدیون همین تعهد و مسئولیتپذیری شغلی است.
نرگس برایمان شرح داد که وقتی قصد خرید پارچه داشته است، همکارانش او را ضمانت کردند و به فروشنده اطمینان دادند که تا ۱۰۰ میلیون تومان هم به نرگس جنس بفروشند؛ چراکه او از عهده پرداخت پولش برمیآید.
همین تعهدپذیری او باعث شده تا در بازار و در میان کسانیکه سالها تجربه را به ارزانی نخریدهاند، اعتبار کسب کند.
از نرگس پرسیدم به فکر استقلال کامل در کارش هست یا نه؟ او گفت: هرازگاهی پارچه میخرم، میدهم در کارگاه آقای محسنی برش میزنند و خودم پیراهن را میدوزم، بعد هم میفرستم برای دکمه و اتو و آخر از همه به بازار. تعدادی را هم در مغازه پیراهنفروشی برادرم میگذارم.
آقای محسنی همان کسی است که این روزها برای نرگس سفارش کار میفرستد. نرگس از همکاری با آقای محسنی بسیار راضی است و برایش دعای خیر میکند. اما با اینکه نرگس کاروباری برای خود گرد آورده، بازهم بهعنوان کارگاهی وابسته به کارگاه بزرگتر محسوب میشود؛ هرچند نرگس به فکر استقلال کامل نیز هست.
او افزود: به فکر توسعه کارم هستم. صحبتهایی برای خرید چرخ جادکمه و دکمه کردهام. باید در همین کارگاه جایشان دهم. برای برش پارچه هم به دستگاه برش و میز بزرگتری نیاز دارم که آن، فضای بیشتری میطلبد.
نکتهای دیگر که از نرگس آموختم این بود که «یک کارآفرین به پیشرفت میاندیشد. بلندپرواز است و دوربودن اهداف او را از پرواز بازنمیدارد. بااینحال، وقتی برای رسیدن به هدف، پرِ پرواز نداری؛ پس باید پله بسازی و خود را به آن برسانی. مانند نرگسهایی که در این شهر کار میکنند و هر روز به فکر توسعه کارشان هستند».
از او درباره ارتباط با کارگرانش پرسیدم؛ گفت خوب است. گفتم اگر اختلافی بین بچهها پیش بیاید، چه میکنی؟ گفت: خداراشکر تا الان مشکلی نداشتهایم و انشاءا... بعدازاین هم نخواهیم داشت. یادم هست زمانیکه در کارگاه دیگری کار میکردم، بین بچهها زیاد دعوا میشد؛ مثلا در اینکه چه آهنگی را پخش کنیم با هم بحث میکردند. بالاخره ساعتهای زیادی را باید پای چرخ مینشستیم و صدای چرخ خستهمان میکرد. آنوقتها، زمانیکه بین بچهها بحث بالا میگرفت، من میانجی میشدم و بچهها هم به احترام من دعوا را تمام میکردند. لبخندی توأم با تعجب زدم؛ تعجب از اینکه یک کارآفرین در کنار فکر بزرگ، باید قلب بزرگی هم داشته باشد و چقدر همین موضوع ساده از خاطر آدمها رفته است.
در همین حین، یکی از دخترها با صدای بلند گفت «من یک هفته است که اینجا آمدهام، ولی عاشق اخلاق خوش نرگس شدهام» و همه خندیدند. پس نباید از کنار خلق خوش بهسادگی گذشت؛ چراکه میتواند نقش مؤثری در موفقیت کسبوکار داشته باشد. نرگس بیان کرد: قرار است آخرهفته به اردو برویم. خیلی وقت است که همه وقتمان را برای کار میگذاریم. بچهها خسته شدهاند و به استراحت نیاز دارند. برای همین برنامه چیدهایم جمعه این هفته از شهر خارج شویم و به دل طبیعت بزنیم.
با لبخند رضایت به او گفتم: این نکتههای مدیریتی را کاش همه مدیران میدانستند.
در همان یکساعتی که در کارگاه نرگس بودم و در کنار کارگرانی در حکم دوستانش، با خود میاندیشیدم که فکر کارآفرین سنوسال نمیشناسد. دل جوان میخواهد و جسارت دلبهدریازدن. مثل معروف «از تو حرکت از خدا برکت» را در کارگاه نرگس به چشم دیدم.
به یاد آمار وحشتناک بیکاری افتادم و درصد بالای دختران بیکار و رنگ ناامیدی و یأسی که در نگاه زنان و مردان شهرم هر روز میدیدم. چرا فکر کارآفرین نداریم؟
اصلا اینگونه نیست که همه کسانیکه بهاصطلاح اهل کار هستند، کارآفرین هم باشند. نرگس کار خود را در کارگاهی آغاز کرده بود و بهقول خودش برای دیگران کار میکرد. او از همکارانش میگفت که بهدنبال بناکردن کارگاه خودشان نبودند. از او پرسیدم همه کسانیکه وارد این شغل میشوند، بعد از مدتی بهدنبال کارگاهی برای خود میروند؟ و اینکه آیا همه میتوانند؟ گفت: در کارگاهی که کار میکردم، نزدیک به ۱۰۰ نفر دیگر مانند من بودند، اما تنها سه، چهار نفرمان دنبال راهاندازی کارگاه برای خودمان رفتیم. همهچیز به اندیشه و فکر ختم میشود.
یک ساعت حضور در یک کارگاه خیاطی کوچک درسهای بسیاری برای من داشت. کمی که فکر کردم، دیدم برای همین صنعت پیراهندوزی، آنهم فقط پیراهن مردانه، تعداد زیادی از جوانان شهر مشغول به کار میشوند. پارچه از فروشگاه که خارج میشود، دست خیلیها میچرخد تا به تن مردم شهر بنشیند و این تنها بخشی کوچک از نیازهای مردم امروز است؛ فقط یک پیراهن مردانه میتواند اینهمه شغل ایجاد کند؛ پس چرا خانوادهها و جوانان اینقدر نگران اشتغال و کار هستند؟ به یاد فکرهای وابسته به شغلهای پشتمیزی افتادم.
*این گزارش یکشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۵ در شماره ۲۰۰ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.